فهرست مطالب
Toggleپای حرفهای جعفر ابراهیمی (شاهد) که شعرش خاطره جمعی چند نسل ایرانیهاست
لذت کتابخوانی با سایر لذتهای زندگی قابل مقایسه نیست
جعفر ابراهیمی نام سادهای است، انقدر ساده که حتی به فکرمان هم خطور نکند که این نام حالا خاطره جمعی چند نسل از ایرانیان است،اما هست؛ جعفر ابراهیمی سراینده شعری است که اغراق نیست بگوییم شاید نیمی از مردمان ایران آن را از حفظ میدانند. شعری ساده و روان که در کتابهای درسی چاپ شد و بسیاری آن را نه به واسطه درسی بودنش که به واسطه زلالی و سادگیاش از حفظ میدانند. «خوشا به حالت ای روستایی/ چه شاد و خرم چه باصفایی/ در شهر ما نیست جز دود و ماشین/ دلم گرفته از آن و از این». اهالی ادبیات البته که جعفر ابراهیمی را با نام «شاهد» میشناسند چرا که حالا سالهاست تخلص او در شعر شاهد است. او روستازاده است و شاید سررشته زلالی همان شعرش در همین نکته باشد، اصلا حالا که سرنوشت زندگیاش را میخوانی متوجه میشوی که ردی از زندگی خود او در این شعر آمده است.
جعفر ابراهیمی در دهه ۳۰ در روستایی در حوالی شهرستان نمین اردبیل به دنیا آمد و تنها یازده ساله بود که به همراه خانواده به تهران آمد و ماندگار شد. از وزارت دارایی گرفته تا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و رادیو هم سابقه فعالیت دارد.
جهت دریافت آخرین اخبار و اطلاعیههای مرتبط با پایه تحصیلیتان شماره تماس خود را وارد نمایید
وضعیت شعر کودک و نوجوان در این سالها چگونه است؟
خوشبختانه وضعیت شعر کودک و نوجوان خیلی بهتر از پیش است هم از نظر تعداد شاعران و خالقان آثار و هم کیفیت آثار تولید شده اما چیزی که در این میان وضعیت نامناسبی دارد همانطور که میدانید وضعیت صنعت نشر است. همین است که کتابهای در خور و خوب که توانستهاند از این وضعیت نشر به سلامت عبور کنند، تعدادشان بسیار کم است. به این مفهوم که در حوزه کیفی وضعیت مناسبی حداقل نسبت به دهه شصت داریم و از لحاظ کمیت متاسفانه شرایط خوبی نیست. ضمن اینکه نمیشود حکم کلی داد چرا که در همین تعریف هم شاهد شرایط متفاوتی هستیم، به این مفهوم که در بعضی از رده سنیها کتابهای بسیاری داریم و در بعضی دیگر مثل گروه دبستان آثار بسیار کمی وجود دارد؛ در حالی که اتفاقا این رده سنی هم از لحاظ محتوایی بسیار مهم است و هم علاقه این رده سنی به شعر بسیار است.
چقدر مدرسه و شرایط روی علاقه شما تاثیر داشت؟
دوره ما هیچ کوششی در این زمینه صورت نمیگرفت نه از سوی مدرسه و نه حتی از سوی خانواده. هر چند در دهه ۵۰ اتفاقاتی در آموزش و پرورش افتاد ولی در اوایل نوجوانی من به هیچ وجه ادبیات کودکان و نوجوانان مطرح نبود و ما کتابهایی را می خواندیم که معمولا برای مخاطب بزرگسال منتشر شده بود. خانواده هم در آن شرایط نه تنها نقشی در علاقمندی من نداشتند، بلکه گاهی بازدارنده هم بودند البته که توجیه آنها به این دلیل بود که حواس ما از درس خواندن پرت نشود.
البته که دهه ۴۰ برای من یک دهه پربار بود چرا که در آن لذت کتابخوانی را کشف کردم و نمیتوانم آن را با سایر لذتهای زندگیام مقایسه کنم. آن زمان دسترسی به کتاب مخصوصا کتابهای کودک و نوجوان سخت بود و جایی که من لذت کتابخوانی را تجربه می کردم، بالکن خانهمان بود که با استفاده از نور کم سوی تیرِ چراغ برق سر کوچهمان تا اذان صبح بیدار میماندم و کتاب میخواندم. امروز خوشحالم که آن لحظهها را تجربه کردهام و خوشحالتر هستم که بچههای امروز محرومیتهایی که ما کشیدهایم، ندارند. با همه این احوال من اگر دوباره به دنیا بیایم، دوست دارم آن محرومیتها باشد چون احساس میکنم در محرومیتها، خلاقیتها بیشتر رشد میکند. البته این به معنای ستایش محرومیت نیست.
معلمی داشتید که درآن شریط استعداد شما را کشف یا علاقه شما را تشویق کند؟
بله خاطرم هست که معلم کلاس پنجم ما آقای محمدی نامی بود که یادم هست اهل یکی از شهرهای شمال ایران بود. انسان خوب و شریفی بود که خاطرم هست وقتی من یک شعری گفته بودم یا در حقیقت ساخته بودم و در همان حال بچهها باور نمیکردند که سراینده آن من هستم، او من به خیلی انگیزه داد و لطف داشت و به همان بهانه هرازگاهی برای من کتابی میآورد. البته باید بگویم در آن شرایط عمه من هم بسیار در آن شرایط نقش مشوق و مهمی داشت. او به واسطه شرایط سخت زندگیاش که فلج شده بود و تنها مانده بود با ما زندگی میکرد و این همجواری برای من بسیار مفید بود. چرا که او سواد قرآنی داشت و شعرهای بسیاری به زبان ترکی میدانست و از خوش اقبالی من بود که ارتباط عاطفی خوبی هم بین من و او برقرار شده بود.
البته که پدربزرگ مادری من هم شاعر بود و پدربزرگم کربلایی صادق، خود اهل شعر و قصه و مثل بود و عمه من این قصهها و شعرها را در کودکی به من آموخته بود؛ البته آن سالها به نقاشی بیشتر از ادبیات علاقه داشتم و چون حوصله و امکانات نقاشی کردن برایم فراهم نبود اندکاندک به سمت ادبیات کشیده شدم.
تخلص شاهد از کجا آمد؟
وقتی سیزده چهارده سالم بود، شعرم در یک مجله به چاپ رسیده بود که وقتی شعر را به دوستانم نشان میدادم باور نمیکردند شعر متعلق به من است و میگفتند جعفر ابراهیمی زیاد است و از کجا معلوم این شعر تو باشد. یکی از دوستانم به من پیشنهاد کرد همانطور که شهریار با تفال به حافظ تخلصی برای خود انتخاب کرده است، تو هم برای خودت تخلصی انتخاب کن که وقتی به دیوان حافظ تفال زدم این بیت آمد که: شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد/ بنده طلعت آن باش که آنی دارد
که من کلمه اول این بیت را گرفتم و دو شعر با نام جعفر ابراهیمی (شاهد) به یک مجله فرستادم که هر دو شعر با هم چاپ شد و دوستانم باور کردند که این شعرها متعلق به من است. جالب این است که کلمه شاهد، شاهد من بود و شهادت میداد که این شعرها از آن من است، البته بعدها که بزرگ شدم متوجه معانی عرفانی که در کلمه شاهد وجود دارد نیز شدم.
ماجرای شعر معروف چیست؟ چطور سر از کتابهای درسی درآورد؟
همینطوری این شعر را سرودم و خیلی هم آن را جدی نگرفتم و در یک روزنامه چاپ شد. اما بعد از آن آقای حدادعادل آن را در کتاب درسی مدارس چاپ کرد و بعد از آن یک چک به مبلغ ۳۲۰۰ ریال برای من فرستاد که من چک را پس فرستادم و گفتم اصلا ارزش داشت که به خاطر این مبلغ چک کشیده شود. البته بعدها به پیشنهاد خود آن شعر را از کتب درسی برداشتند تا شعری دیگر را از من جایگزین کنند ولی شعر دیگر من جایگزین نشد.
فعالیت شما برای کودکان محدود به سرایش شعر و کتاب نبود. از نوشتن برنامه رادیویی گرفته تا همکاری با مجلاتی مثل کیهان بچهها و راه اندازی نشریه آیش. اما همیشه شما را تنها به همین شعر میشناسند. نکتهای از فعالیتهای دیگرتان هست که شنیدنی باشد؟
با مجله «آیش» همکاری داشتم و نوجوانان در این مجله همکاری میکردند که افشین علاء، بابک نیکطلب و … از اعضای نوجوان آن بودند. یادم هست برای این مجله موضوعاتی را مشخص میکردیم و بچهها برای آن مطلب میفرستادند. یک بار موضوعی تحت عنوان «نامهای به امام» را مشخص کردیم و آثار در آن چاپ شد که همان را خدمت ایشان فرستادیم. بعد از آن قرار شد دستاندرکاران آیش با بچهها به دیدار امام خمینی(ره) برویم. وقتی نزد امام رفتیم بچهها دست ایشان را بوسیدند و سپس ایشان به من «یک ریال» هدیه دادند که برایم ارزشمند و بسیار پربرکت بود. حتی امام مطلبی در مورد آیش نوشته بودند که نشان میداد این مجله را پسندیده بودند.
توصیهای برای کودکان یا خانوادههایشان دارید؟
البته که تاثیر عاطفی روشهای قدیمی قصهگویی در مقایسه با شیوههای نوین – که به کمک وسایل ارتباطی جدید به کودکان صورتمیگیردـ بیشتر است اما هر شیوهای تاثیر خودش را دارد و به همین دلیل توصیه من این است که پدرها و مادرها باید همچنان برای بچهها قصه بگویند. هدف قصهگویی تربیت نیست اما قصهگو با تقویت تخیل در مخاطب و لذت بردن از زیباییها، بالا بردن سطح زیبایی شناسی و فراهم آوردن زمینهای مناسب برای همزادپنداری در قصه، میتواند آن را به ابزاری موثر و مفید در تربیت کودک و نوجوان تبدیل کند.